یه دل خسته ویک عشق محال
در جوانی زندگانی طالعم غم سایه زد
تو که رفتی عاشقی مرد شوق دلدادگی افسرد بعد تو غنچه قلبم کنج وابستگی پژمرد فتح و خوشکامگی و صبح امید یک بغل خنده و چند جرعه نبید دولت وصولت وایام نکو حکمت ومکنت وایمان ووضو همه در موسم عید سهم تو باد هرچه روزمانده تاآخرعمر عیدتو باد بازم یه عیده دیگه تنها و بی توام من سفره هفت سینم غم منتظر توام من وقتی پیشم نباشی عید چه معنی داره برای من که تنهام بهار معنی نداره بهار عاشق وصله من که اسیر هجرم چه فرق بهاریا پاییز وقتی اسیر زجرم؟ زندگی درگذرست خواب باشیم یا خوابزده ساعت روزگار واسه هیچکس نمیخوابه حتی... فرصت خواب بسیارست بعدازین تا که هستی چشم بگشای و ببین ن بخود خیره بمان ن ب گمراهه یقین تاتوانی بطلب فرصته جاری شدنی من ب یارت بده تا رخصت ما شدنی مهم
نیست ک دلت حوصله درک نداره
درک رو فروختم ب زوال
تو خوش باشی باقی دنیا بیخیال در پس این پرده دلی در طپش یاد توست یار نخواهی و لیک، این دل من یار توست تیر مزن قلب مرا ، غلاف کمان ابروان هیچ مگو و در سکوت سرود عشقمان بخوان بیوفایی عادت محبوبه هاست جان من اندر تب بحبوحه هاست کی شود فارغ شوم از حال بد روح و جانم خسته تقدیر از فال بد ب مرگ گرفته روزگار ک من رضای تب دهم خوشا خیال باطلت ک ره دوباره کج روم سبد سبد واژه مست در طپش وصف چشات
تو این شب عاشقونه نقطه عطف من نگات هدیه قابلی نبود ک من نثار تو کنم ی جون ناقابلی هست میخوام فدای تو کنم امروز دلم قول داده ک نبضشو نذر تو کنه تا آخرین لحظه عمر عشقشو صرف تو کنه هرروزه زندگی میخوام حستو قلقلک بدم یهو دیدی ک بی هوا عشقتو ناخنک زدم همش دو روزه دنیامون میخوام دوروزو شاد باشی غصه و غمها مال من بذار یکم آزاد باشی مردو خدا آفریده ک سختیا رو بچشه رو شیشه وجود زن وای اگه غم خط بکشه مزد وفاداریه زن تکیه گاهی محکمه مرد اگه جونشم بده در راه زندگی کمه بیا بریم کنج زمان لحظه ای زندگی کنیم پشت هیاهوی حضور فرصتی بندگی کنیم اگرچه سخت میگذرد خیال سادگی کنیم تو گیر و دار سختیا بیا که عاشقی کنیم امروز ازون روزاییه ک خسته ام، بی حس و حال بسه دیگه خوش خیالی خسته خسته م بیخیال تاکی باید گول بزنم خودم رو ک سهم منم خوبی میشه آسمون زندگیمو پوشونده ابرای سیاه محاله آفتابی بشه توی دوستی شدی دشمن اونو دیدی فروختی من بهت گفتم وفاداری بهم گفتی وفا داری بگفتم در چ پنداری توگفتی تا ابد یاری دلم ناگه شکست تا دید ک یاری نو ب تن داری شدم خیره ب چشمانت درآنشب دست بدامانت خداوندا چها دیدم من ازعشق بد جفا دیدم حلال من بودی حلال از چ شکستی پروبال پراز تردیده چشمانت چ کردی با نگار من؟ گذشتی و شکستی من کنون برگرد کنار من؟ میگن دنیای ویرونه واسه عاشق ی زندونه
وای اگر کس بمیان من و عشق پای نهد چشم حسودی ب نگارم نظری جای نهد غیرتم ار کور نکند آن دو چشم فرط حسد دق کند از رشک و خشم اصا انگار خودم نیستم یکی رفته تو پوست من چقدر بدحال شده دنیام یکی دیگست بجای من گاه بی هیچ فریادی تنها عبور باید درحوصله تنگ زمان قدری صبور باید ب گمان عاشقیت جان و دل صرف تو کردم سوختم از داغ ندامت ک چرا، گوش بحرف تو کردم زیره نقابه خنده ای پنهون میشه حسرت من زخمی ک کاشتی تو دلم عمری میشه عبرت من
دلش میگیره عاشق دل ازین تاریکیه خونه
دل عاشق هوا میخواد ی نوری از خدا میخواد
واسه غوغای عشقبازیش نوای ربنا میخواد
Power By:
LoxBlog.Com |